ساعت در آلمان ۱۲:۳۰ ظهر است و در شرق کانادا ۶:۳۰ صبح. دیگر مثل یکسال پیش که با او تماس گرفتم تا درباره احتمال تصرف افغانستان به دست طالبان حرف بزنیم، در خانهاش در «مزارشریف» نیست. در تمام هجده دقیقهای که باهم حرف میزنیم، صدایش میلرزد. اما آنجا که سوال آخر را میپرسم، آنجا که میپرسم دلت برای چه چیز در افغانستان بیشتر از همه تنگ شده، بغضش میشکند. از پشت تلفن اشکهایش دیده نمیشود، اما عجیب است که همان اشکها روی صورت من هم میدود.
«مبینا خیراندیش ساعی»، فعال رسانهای و مدافع آزادی بیان اهل افغانستان، مدرس دانشکده خبر مزارشریف، موسس نخستین رادیو زنان افغانستان، مانند دهها هزار روشنفکر، فعال حقوق زنان و مدافعان دموکراسی، یکسال پیش آواره شد. او حالا در آلمان زندگی میکند و از آنچه در این یکسال بر سر خودش و افغانستان آمده برایمان میگوید.
***
وقتی مزار شریف بهدست طالبان تصرف شد، مبینا ناچار شد با دو فرزندش به کابل بگریزد. چند ماه بدون اینکه سرپناهی داشته باشد در یک مسافرخانه با چند فعال زنان دیگر زندگی کرد تا بالاخره، نیروهای نزدیک به دولت کانادا توانستند او را به آلبانی ببرند. چند ماه دیگر هم در آلبانی در یک کمپ پناهجویان منتظر ماند تا آلمان او را بپذیرد. او و همسرش حالا در دهه پنجم زندگی خود، دارند زبان آلمانی یاد میگیرند. برای ثبتنام فرزندانشان در مدرسه و اینکه چطور بدون دانستن زبان میخواهند از پس درس خواندن بر بیایند دلنگرانند و خانواده و عزیزانشان را در بلخ، مزارشریف و کابل جا گذاشتهاند و هر روز نگران هستند مبادا برای آنها دردسری درست شود!
اما نگرانی بزرگتر برای مبینا ساعی، آینده مردم افغانستان است. مردمی که او میگوید چند سال بعد دیگر احتمالا هیچکس به فکر آنها نخواهد بود و زیر یوغ حکومت طالبان، زندگی میلیونها نفر، از جمله نسلهای آینده افغانستان تباه خواهد شد.
روزهای منتهی به سقوط کابل؛ ترس، ناامنی و خانه به دوشی
تا روز یکشنبه، ۲۴مرداد۱۴۰۰، مبینا خیراندیش ساعی، عضو سازمان حامیان رسانههای آزاد افغانستان بود. صبح همانروز، از محل کارش با او تماس گرفتند و گفتند که ماشین بهجای ساعت ۸ صبح، ساعت یازده به دنبالش میآید، چون اوضاع کمی نابه سامان است. اما، آن ماشین هرگز نیامد.
بعد از آن، مبینا و چند نفر از همکارانش که همگی از فعالان زنان شناختهشده شمال افغانستان بودند، ناچار شدند در اتاقی در یک مسافرخانه، خود را پنهان کنند.
او میگوید: «در آگوست که من در شهر مزار شریف بودم، متوجه شدم که طالبان تا سه کیلومتری شهر رسیدند، ولی دو تانک نظامی، آنها را دور میکرد. همسرم آنموقع کابل وظیفه داشت و همزمان مشغول پیشبرد تحصیل در کارشناسی ارشد بود. من مزار بودم و با فرزندانم مشغول کار رسمی خود بودم با سازمان حامی رسانههای آزاد افغانستان.»
این فعال حقوق زنان همچنین میگوید: «آن روزها نیاز شدید بود که در کنار رسانهها میماندیم. اما هر کسی هم برای خودش فکر جای امن بود و بهدنبال یک جایی بود که اگر افغانستان سقوط کرد، حداقل تا کابل، یا بیرون از افغانستان خودش و خانوادهاش را با خود ببرد.»
مبینا خیراندیش ساعی با تاکید بر اینکه چون اخبار دقیق مخابره نمیشده، مجبور شده چندین بار در طول یک ماه از مزار به کابل برود و بازگردد، میگوید: «آخرین بار دیگر هفته دوم آگوست بود که به کابل آمدم که سه روز بعد هم کابل سقوط کرد.»
با سقوط کابل، من دیگر آن آدم قبلی نبودم
او درباره تجربه خود از روزهای اول سقوط کابل نیز میگوید: «کابل سقوط کرد و همه دانستند که طالبان آمدند و از مسئولین حکومتی کسی در کابل نیست. بعد از آن، روزهای دشوار و پر از ترس و اضطراب برای مردم افغانستان آغاز شد. من تقریبا دوماه در آن شرایط زندگی کردم. ما تحت تعقیب بودیم و امکان از این میرفت که در بند کشیده شویم، امکان از این میرفت که در جایی توقیف شویم، امکان از میرفت که به زندان برویم. همزمان، من آن روزها صدای زنان معترض کابل بودم. با رسانهها با نام مستعار یا بدون تصویر درباره جریان وضعیت در مزار و کابل صحبت میکردم. بالاخره، در اوایل ماه اکتبر از مزار شریف انتقال داده شدم آلبانیا و از آنجا هم که فعلا آلمان هستم.»
مبینا ساعی درباره شرایط نگهداری خود و سایر همکارانش در کشور آلبانی نیز به ایرانوایر میگوید: «سهماه در آلبانیا با ۶۰۰ افغان دیگر در یک جا و در یک هتل بودم. وضعیت هیچکسی خوب نبود و تا هنوز هم خوب نیست. چون همه آنها فعالین زنان و مدافعین حقوق بشر و سایر ادارات غیردولتی بودند و همگی تعهد داشتند در افغانستان. البته، ما در افغانستان هم از لحاظ روحی وضعیت خوبی نداشتیم. بیشتر خطر متوجه ما بود. اما، وقتی انتقال داده شدیم به آلبانیا، آنجا هم وضعیت خوبی نداشتیم. ما نمیخواستیم این وضعیت پیش بیاید و افغانستان را ترک کنیم. زمانیکه روح انسان در جایی آرام نیست، زندگی کردن و گذراندن روزگار هم خوب نیست.»
این فعال رسانهای همچنین میگوید: «سه ماهی که من آلبانیا بودم، با رسانهها و کارکنان رسانهای در ارتباط بودم. صدای آنها را میرساندم. ولی متاسفانه، کسی نبودم که در افغانستان بود. قبل از آن، در داخل افغانستان در تمام اعتراضات بودم، در دادخواهیها بودم، در فعالیتهای حقوقبشری بودم. متاسفانه دیگر در آلبانیا، با آن فضا نمیتوانستم کار کنم. تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود که صدای فعالین و خبرنگاران بودم. ارتباط ما به این اندازه بود.»
زندگی در مهاجرت یعنی باید همهچیز را از نو شروع کرد
مبینا سپس به زندگی و درگیریهای زندگی در مهاجرت که باید همهچیز را از نو شروع کرد پرداخته و میگوید: «بعد از سهماه به آلمان آمدم، زندگی در مهاجرت که میدانید چطور است. ما باید همهچیز را سروسامان بدهیم. زندگی و خودمان و فرزندانمان را سروسامان بدهیم. باید بتوانیم در این جامعه ادغام شویم. این جامعه هم شرایط خود را دارد. ما زبان بلد نبودیم، آشنا نبودیم و خانه و مسائل مدرسه بچهها و آموزش زبان را باید سربهراه میکردیم. اینها همه زمان میبرد. سه تا چهارماه وقت گرفت که فرزندانمان را در مدرسه ثبتنام کنیم و من و همسرم کلاس زبان آلمانی برویم.»
حالا دیگر، مبینا هفتهای یکی دو برنامه برای یک رسانه افغانستانی به نام «وطن» برگزار میکند. او که زمانی اولین رادیوی زنان در افغانستان را راهاندازی کرد و در آن از جامعه برابر، حق زنان برای زندگی، تحصیل و پیشرفت گفته بود، مجبور است به صورت داوطلبانه برای سازمانهای تحقیقاتی کار کند.
با اینوصف، هیچکس بهتر از خود مبینا نمیتواند این افسوس و دریغ را در قالب کلمات بریزد و بگوید: «من دیگر کسی که در افغانستان بودم و در شمال افغانستان کارم حمایت از آزادی بیان، حمایت از خبرنگاران و روزنامهنگاران و آموزش کارکنان رسانهای و زنان بود، نیستم. متاسفانه دیگر در آن فضا نیستیم و با آن وظایف و فعالیتها دیگر سروکار ندارم.»
او که هنوز امیدوار است که نظام جمهوری در افغانستان دایر شود و او بتواند به وطنش بازگردد، میگوید: «روی هم رفته، بهعنوان کسی که ۲۰سال در افغانستان در کار روزنامهنگاری با بانوان افغان کار کردم، این تعهد را دارم و انتظار از این دارم که وضعیت در افغانستان هر چه زودتر تغییر کند، تا ما دوباره به افغانستان برگردیم و با مردم نیازمند افغانستان و وطن نیازمندمان کار کنیم.»
وطن، وطن است دیگر!
مبینا ساعی زنی که نزدیک به دو دهه برای آزادی بیان و آزادی رسانهها در شمال افغانستان جنگید، امروز در آپارتمانی در شهر «وسلوخ» در ایالت «بادن وورتمبرگ»، از رنج مهاجر بودن و دلنگرانیهای خود برای آینده افغانستان میگوید.
او با بغضی که بالاخره میشکند، میگوید: «وطن، وطن است دیگر. این روزها بیشتر دلتنگ مردمی هستم که ۲۰سال با همکارانم برای دست یابی به حقوق نسبی آنها تلاش کردیم. ما مگر چه میخواستیم جز یک فضای آزاد بیان اطلاعات برای مردم افغانستان؟ تعهدی داشتیم که آن را هم از ما گرفتند.»
او حالا، بنا به گفته خودش «درمیان معاملههای سیاسی افراد منفعتجو» و «بازیهای کلانی که قدرتهای جهان به خاطر منافع خود با افغانستان کرده»، اسیر شده است. مبینا ساعی، جرم خود و سایر روشنفکران افغانستان را «تنها نگذاشتن مردم افغانستان» دانسته و میگوید: «استادان دانشگاه، روزنامهنگاران، فعالان حقوقبشر و حقوق زن، و رهروان دموکراسی و آزادی تلاش کردند و میکنند که مردم افغانستان تنها نمانند و این جرم بزرگی است.»
او در پایان نیز میگوید: «درد من این است که پس آینده نسل جوان افغانستان چه خواهد شد؟ وقتی آنهایی که تجربه داشتند، تعهد داشتند و هدف داشتند، ناگزیر شدند از افغانستان بیرون شوند، تکلیف نسل جوان، نسل آینده افغانستان چه میشود؟ این نگرانی وجود دارد که اگر در افغانستان وضعیت تغییر نکند و فضا برای کار نباشد، ما تا چه زمانی میتوانیم به این شکل ادامه دهیم؟ اینجا خانوادهها و فرزندان ما هستند و ما مسئولیت داریم در قبال آنها. وقتی ما در اروپا مصروف زندگی شویم، سال که بگذرد، یک روزی میرسد که، نسل جدید افغانستان مثل نسل دیروز، بیدار، با دانش، آگاه، پرتجسس، پرتلاش و نترس نمیماند. چون امکانات نیست، افراد و اشخاص نیست، فضا نیست! ما چطور میتوانیم به آنها انگیزههای حس وطندوستی بدهیم؟ چطور میتوانیم از این سر دنیا به آنها انگیزه فعالیت و پیشرفت و انگیزه کار بدهیم؟ این وضعیت نگرانکننده است و چیزی که من را دلتنگ میکند این است که ما میخواستیم یک افغانستان آزاد و انکشاف یافته و یک افغانستانی که مردم آن در مقابل وطن خودشان تعهد داشته باشند، داشته باشیم. اما این آرزو را هم از ما گرفتند.»
nefrin be eslam
بله کاملا برای همه مشخصه که جمهوری اسلامی باعث تمام مشکلات در خاورمیانه است!!!!