به گزارش ههنگاو، سعدا خدیرزاده، زندانی سیاسی محبوس در زندان ارومیه، در پی احضار و تهدید ماموران اداره تروریستی اطلاعات و حفاظت اطلاعات زندان اقدام به خودکشی کرد.
سعدا خدیرزاده، پنجشنبه ۲۷ مرداد، دو روز پس از احضار به اداره تروریستی اطلاعات و حفاظت اطلاعات زندان مرکزی ارومیه، در بند زنان این زندان خود را حلقآویز کرد و به فرزند دو ماهه خود نیز قرص خوراند.
به گزارش ههنگاو، دیگر زندانیان با عکسالعمل بهموقع، روسری را که این زندانی با آن خود را حلقآویز کرده بود، از گردنش باز کردند و در حالی که وضعیت جسمانی این زندانی و فرزندش بسیار وخیم بود، آنها را به بهداری زندان منتقل کردند.
ماموران اداره اطلاعات ارومیه و حفاظت اطلاعات زندان مرکزی ارومیه این زندانی سیاسی را روز سهشنبه،۲۵ مرداد، احضار و بازجویی کرده بودند. خدیرزاده تحت فشار بود تا راه ارتباطی بند زنان زندان ارومیه با سازمانهای حقوق بشری را به آنها لو دهد.
سعدا خدیرزاده بیش از ۱۰ ماه است که در زندان به سر میبرد و فرزند خود را نیز تحت شرایطی سخت و بدون حضور خانواده و تحت تدابیر شدید امنیتی به دنیا آورد. او روز دوشنبه، ۳۰ خرداد، پس از هشت ماه حبس، تا سه ساعت پیش از زایمان نیز در زندان بود و عصر همان روز، بدون تکمیل دوره درمان، به بند زنان بازگردانده شد.
نیروهای اداره اطلاعات پیرانشهر این زندانی سیاسی ۳۲ ساله اهل پیرانشهر را روز پنجشنبه، ۲۲ مهر ۱۴۰،۰ بازداشت و به بازداشتگاه این نهاد امنیتی در ارومیه منتقل کردند. خدیرزاده پس از ۲۵ روز و با اتمام بازجوییها، به بند زنان زندان مرکزی ارومیه منتقل شد و از آن زمان تاکنون از دسترسی به خدمات پزشکی چه حین بارداری و چه پس از زایمان، محروم است.
خدیرزاده طی روزهای گذشته دچار التهاب شد و روز جمعه ۷ مرداد ماه، بخیههای عمل سزارین او خونریزی کرد. نوزاد دختر او که آلا نام دارد نیز به دلیل گرمای زیاد داخل بند زنان و نبود امکانات تهویه هوا و سیستمهای خنککننده، به نوعی حساسیت ناشناخته و اسهال شدید مبتلا شد.
سعدا خدیرزاده پیش از این در یک فایل صوتی اعلام کرده بود که نیروهای امنیتی به او پیشنهادهای غیراخلاقی دادهاند. او در بخشی از این فایل صوتی که ههنگاو منتشر کرد، گفته بود: «من بیگناهم؛ من تاوان افراد دیگری را پس میدهم. در واقع مرا به عنوان گروگان در زندان نگه داشتهاند. همان روزهای اولی کە در بازداشتگاه اطلاعات در بازداشت بودم، تحت شکنجه شدید روحی قرار گرفتم، بیاحترامیهای بسیاری متوجهم شد، اهانتهای فراوانی به من کردند.حتی پیشنهادهای غیراخلاقی به من دادند. بارها مرا تهدید کردند و به زور از من اعتراف میگرفتند؛ با وجود اینکه از هیچ موضوعی اطلاعی نداشتم و بیگناهم. درخواست دارم صدای من باشید. کسی را ندارم کارهایم را پیگیری کند.»